دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

✿ــــ✿

شب تولد ....

كوجولوى نازنينم .... دخترك مهربانم .... جان مادر .... در شب تولدت فقط از خداى مهربونم مى خوام كه تو سالم باشى و باقيات صالحاتى براى من و پدرت .... ان شاالله همچون اسمت پر خير و بركت باشى براى خانواده سه نفره مان و البته براى همه مامانجون و باباجون و خاله و .... عزيز دلم امشب آخرين شب دوران جنينى توست نمى دونم الان تو چه حسى دارى ولى فردا شب به اميد خدا توى بغلم هستى الان كه دارم برات مى نويسم تو براى خودت دارى سكسكه مى كنى !  قدمت پر از خير ... پر از بركت ان شاالله به جمع ما خوش اومدى دلبركم خواهر كوچولوى تسنيمم *** تسنيم به مامانجون گفته اين نى نى مى دونه منم هستم يا خودش فكر مى كنه بچه اوله ...؟؟؟!!!! خواهرت يه...
14 آذر 1394

متاسفم ....!!

نمى دونم چرا يادم رفت اينو برات بنويسم الان يه دفعه يادم افتاد ....، چند هفته پيش بود .... شب موقع خوابت بود همه كارات رو كرده بودى و كم كم آماده خوابيدن ميشدى مسواكت رو خمير دندون زدم دادم دستت . بعد از مسواكت اومدى پيشم منم بغلت كردم بوست كردم اومدم بلند بشم تا با هم بريم توى اتاقت يه يه دفعه گفتى ..... مامان من وقتى مسواك زدم تفم قرمز بود ..... من ، خشكم زد .... گفتم مطمئنى ؟  گفتى اوهوم و مظلومانه نگاهم كردى .... گفتم خب چرا همون موقع صدام نزدى ؟ بعد يادم افتاد چه جورى بغلت كردم صورتت خيس بود و .... نه فقط خودت بلكه منم نجس بودم و بايد لباساى جفتمون رو عوض مى كردم و صورت و بدن و ... آب مى كشيدم حالم زياد خوب نبو...
11 آذر 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد